پُست شماره ۵۷
"نیروی جاذبه عشق"

شب بود، اما سرد نبود.
خیابان غرقِ در خواب بود و پارکِ جنگلی در حال استراحت.
آسمانِ سُرمه‌ای و پُر ستاره آرام آرام رنگ می‌باخت و آبی و آبیِ روشن و آبی روشن‌تر می‌شُد.
دخترک همچنان بیدار بود و می‌نوشت و پسرک آوازی ملایم می‌خواند، نسیم صبح‌گاهی برگ‌هایِ زرد و سبز شاخه‌ها را به رقص دعوت می‌کرد.
کنار نیمکت درختِ سیب نبود و هیچ درخت دیگری سیب نداشت و هیچ سیبی از هیچ درختی نیُفتاده بود.
نوازنده دوره‌گرد از خواب پرید، روی نیمکت حالت خود را درست کرد و نشست. دلش سیگار می‌خواست، دستش را نزدیک جیبِ پیراهنش برد، یادش افتاد آخرین نخِ سیگارش را دیشب قبل از خواب کشیده است.
گیتار مثل تمام لحظه‌هایِ بیداری نوازش می‌خواست.
و صدایِ آوازی خش‌دار و مردانه هم‌صدا با گیتار در فضای اطراف پیچید :
خداحافظ دخترک
خداحافظ پسرک

‌پِی‌نوشت :
راستی، صبحِ امروز چه کسی نیروی جاذبه عشق را کشف خواهد کرد؟
۱۳۹۸/۰۲/۲۶
| عماد |



مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

ویستا رایانه استخراج ارز دیجیتال و قیمت نوشیدنی های صددرصد طبیعی کتابخانه عمومی شهدای زهان Michael پزشکي و سلامتي Scott رنگین کمان